مغالطۀ هویتی
در ادامه بحث « شیطانشناسی » ( جلسه پانزدهم، 22 رمضان 1437 ) به تبیین «مغالطۀ هویتی» میپردازیم.
گفتیم شیطان، ما را در تمام مراتب وجودمان به غلط میاندازد. اکنون میخواهیم ببینیم در آگاهی ما از کتاب وجودمان چه تأثیری میگذارد و چگونه مغالطه میکند.
حضرت علی(علیهالسلام) در خطبۀ 7 نهجالبلاغه میفرمایند:
"اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً؛ فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ، فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ؛ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ، فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ."
انسانها شیطان را تکیهگاه شئون و اوصاف خود قرار میدهند و او آنها را در پلیدیهای خود شریک میگیرد. پس در سینههایشان تخم میگذارد و در دامنهایشان جوجه میپروراند. پس به چشمهای آنان میبیند و به زبانهایشان سخن میگوید. تا اینکه آنان را به لغزشها میکشاند و زشتیها را در نظرشان تزیین میکند.
صدر یا سینه، رتبۀ قلب در ارتباط با ناسوت است؛ همان گونه که فؤاد، ارتباط قلب با عالم عقل است. کار ما این است که صدر خود را به شارحان وجود دهیم تا شرحش دهند و در صدر، به تعین الهی برسیم. وگرنه همین میشود که شیطان از چشم ما نگاه میکند و با زبان ما حرفهای خودش را میزند. درواقع ما را مَرکبی میگیرد که بر آن سوار شود و به سوی لغزشگاهها براند. این کار، مغالطۀ شیطان در هویت ماست. اما هویت چیست؟
در جلسات قبل گفتیم هریک از انواع موجودات، یک روح کلی دارند که ظهور روح کل در آنهاست و تمام صفات حق را در رتبۀ خود دارد. این بُعد، همان هستی و وجود موجودات است. به عنوان مثال، همۀ نباتات، روح نباتی دارند و از این لحاظ، مثل هماند؛ یعنی در قرب به ذات و صفات حقتعالی تفاوتی با هم ندارند. پس همۀ نباتات «وجود» دارند و در وجودشان به حق وصلاند و پیوسته هستی میگیرند.
اما روح نباتی در ظهورش، میشود دانههای گوناگون؛ و خداوند شرایط ظهور هریک از آنها را متناسب با رتبهشان در بیرون قرار میدهد. شرایطی مثل خاک، باران، آفتاب و البته باغبان. آنجا که دانهها در دست شرایط قرار گرفتند، تازه آغاز شکلگیری هویتشان است. به عنوان مثال، هویت دانۀ پرتقال، درخت پرتقال است که شاخه، برگ، میوه و حتی خاصیتش با سایر دانهها فرق دارد. درواقع هویت، وجود تعینگرفتۀ موجود و در اینجا نفس نباتی است و کیفیت آن به این بستگی دارد که موجود در مسیری که روح کلی برایش گذاشته، قرار گیرد یا نه.
هم وجود و هم شرایط را خدا داده؛ دانه فقط باید انتخاب کند و خود را در شرایط درونی و بیرونی قرار دهد تا به تعین برسد. اگر تعین او مطابق آن شرایط و رتبهای که از وجود گرفته است، باشد، به هویت اصلی و کمالی خود رسیده است. مثلاً دانۀ پرتقالی که درخت پرتقال شده، پرتقال بودن را به تعین جزیی رسانده و خودش هزاران دانه میدهد، هویت اصلی خود یعنی نباتیت را به ظهور رسانده و نبات شده است.
اما اگر زیر خاک نرود و فکر کند همین که دانه است، کافی است، -هرچند باز هم سیر وجودی میکند، چون روح و وجود را گرفته- در هویت شقاوتی به تعین میرسد؛ یعنی فاسد و پودر میشود و از روح نباتی به روح جمادی سقوط میکند. اما چون از روح کل، رتبۀ روح نباتی را گرفته، جماد شدن برایش درد و عذاب میشود.
ما نیز همین هستیم. همۀ انسانها یک وجود و هستی به عنوان روح کلی آدمیت دارند که همۀ مراتب روح کلی را در خود دارد: روح جمادی، روح نباتی، روح حیوانی و روح انسانی. پس انسان در هویت خود میتواند جماد، نبات یا حیوان نیز بشود. اما هویت اصلی و کمال او در این است که روح انسانی را به تعین برساند و انسان شود. لازمهاش این است که در شرایط ظهور هویت انسانی قرار گیرد؛ وگرنه هویتش در مراتب نازلتر به تعین میرسد. نبات نهایتاً یک رتبه از هویت اصلیاش پایین میرود و جماد میشود. اما انسان میتواند از بالاترین رتبه تا درک اسفل برسد و این برایش عذاب و درد است.
بنابراین تعیین هویت ما، به انتخاب خودمان است؛ اما خداست که شرایط ظهور این انتخاب را برایمان فراهم میکند. پس باید تکلیفمان را با خودمان معلوم کنیم که دلمان چه میخواهد و کجا گیر کرده است. هر خواستهای که در درونمان غالب باشد، هویتمان همان میشود. اگر میل جمادی داشته و مثلاً عاشقِ داشتن طلا و جواهر و تیر و تخته باشیم، هویتمان جماد است. اگر فقط به فکر خور و خواب برای رشد و سلامت و زیبایی جسم باشیم، نباتیم. اگر بندۀ شهوت و غضب باشیم و نتوانیم خود را کنترل کنیم، در هویت حیوانی به تعین میرسیم. و اگر تنها برای توحید و ولایت زندگی کنیم، انسانیم. اگر هم معجونی از همۀ اینها باشیم، تعین مشخصی نداریم و ترکیبی از انواع موجودات میشویم!
روح کل در تمام هستی، حقیقت وجود انسان کامل است. اوست که عوالم ما را تدبیر میکند تا به تعین نهایی برسیم. اما وقتی عالم مشخصی نداریم و به همۀ مراتب، راغبیم، او کدام عالممان را تدبیر و شفاعت کند؟! البته در ذهن و زبان، انسانیت را میخواهیم و در شعار میگوییم: "اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ". اما در عمل، در کدام مسیر حرکت میکنیم و نگرانی و حبّ و بغضمان به کدام سو است؟ وقتی رغبت و طلب و فکر انسانی نداریم، چطور میخواهیم انسان باشیم؟! البته هرچه باشیم، اینجا به ما انسان میگویند؛ اما آنچه خدا ما را مینامد و با آن مورد اشارهمان قرار میدهد، آن هویت و شخصیتی است که در قلبمان است.
درواقع ما از خدا آمدهایم با وجود؛ و به او برمیگردیم با وجود و هویت. فردا هویت ماست که از وجودمان استفاده میکند و وجود ما، هویتمان را ظهور میدهد؛ یعنی آنچه را انتخاب کردهایم. مثلاً اگر در حیوانیت رفته باشیم، وجود هم حیوانیت را برایمان افاضه میکند. اگر هم انسان شده باشیم، مدام کمالات انسانی را در جانمان ظهور میدهد. و معلوم است اگر وجود و روح کلی ما از هویت حیوانی یا نباتی و جمادی ظهور کند، برایمان عذاب و درد فراق میشود.
حال، قدم اول ما در تعیین هویتمان، فروع دین و شریعت است. ولی ما در همین شرع و در حجاب و حجّ و خمس و زکات هم به میل خودمان رفتار میکنیم. برای همین است که عمل ما به احکام، متفاوت است و شکلهای گوناگون دارد؛ با اینکه رسالهها این همه با هم فرق ندارند. در اخلاق هم همین طوریم و خوبی و بدی، و حبّ و بغض را براساس مراتب نازل خود میسنجیم، نه روح انسانی؛ یعنی در همه چیز، ملاحظۀ این و آن را میکنیم و طبق حرف و نظر آنها تصمیم میگیریم. بر همین اساس هم خوشحال و ناراحت میشویم؛ هر لحظه در رتبهای.
یک روز انگشترمان گم میشود و زمین و آسمان را به هم میدوزیم؛ یعنی رتبۀ جمادی، روح انسانیمان را تحتالشعاع قرار میدهد. یک روز خبردار میشویم بیماری سختی داریم و به هم میریزیم؛ میفهمیم که نباتیم. یک روز کسی حرفی میزند و چنان عصبانی میشویم که نمیتوانیم خود را کنترل کنیم؛ یعنی در رتبۀ حیوانی هستیم. اما آنچه کمتر ما را خوشحال و ناراحت میکند، اقبال و ادبار آدمیتمان است. برخلاف انسان کامل که حتی در سختترین لحظات، انسانی عمل میکند. به عنوان مثال، آنجا که حضرت علی(علیهالسلام) با مرد شجاع عرب، عمروبنعبدود میجنگیدند، وقتی او به صورت حضرت خدو انداخت، حضرت دانستند که طبق احکام روح انسانی باید دست از مبارزه بکشند؛ لذا با اینکه میتوانستند او را شکست دهند، از روی سینهاش برخاستند. درحالیکه مراتب نازلتر، چنین حکم نمیکردند.
ولی ما اصلاً انتخاب روح انسانی را تشخیص نمیدهیم که بخواهیم طبق آن عمل کنیم؛ حتی در بدیهیات و واضحترین میدانها. و وقتی به انتخاب حیوانی یا سایر مراتب عمل کردیم، تازه بعد متوجه قضیه میشویم. در صورتی که وقتی خودمان تشخیص نمیدهیم، باید سراغ مرجع تقلید برویم که از شرایط تعیّن انسانی ماست. وگرنه شیطان هرلحظه ما را بر رتبهای سوار میکند و با خود میبرد. یعنی به جای خدا و امام و دین، او کتاب وجودمان را شرح میدهد.
این همان مغالطۀ هویت و قویترین مغالطۀ شیطان است که هویت ما را به غلط میاندازد؛ اگرچه هویت اصلیمان یعنی روح انسانی و خلیفةاللّهی، در بطن این هویت، باقی است. ما هم خودمان خوب میدانیم که چه هستیم؛ اما باز همانیم و خود را تغییر نمیدهیم! درحالیکه همۀ مراتب روح، پیوسته به ما افاضه میشود و هرلحظه میتوانیم هرکدام که خواستیم، باشیم؛ "إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً"[1].
آیتالله جوادی آملی میفرمایند: «حقیقت انسان، کتابی نیازمند به شرح مبسوط است که شارح آن هم جز کاتبش (آفریدگار هستی) نیست؛ زیرا او پدیدآورندۀ این کتاب است. خدای سبحان، حقیقت انسان را به دست انبیاء، اولیاء و فرشتگان شرح کرده و با بیان مبدأ و مسیر و معاد آدمی، او را، هم با خودش، هم با آفریدگارش و هم با گذشته و حال و آیندهاش آشنا میکند.»[2]
انبیاء، شریعت را میآورند؛ اولیاء، مردان طریقتاند و انسان را در مسیر حقیقت، راه میبرند. ملائکه نیز نیروهای امدادی برای این دو هستند. البته خداوند به ما اختیار داده که شرح وجودمان را به غیر اینها نیز بسپاریم؛ یعنی همان که گفتیم شیطان با خیالمان کار کند. پس باید مراقب باشیم که چه کسی وجودمان را شرح میدهد.
ما اول و آخرمان وجود است؛ اما هویتمان مسیری است که از اول به آخر میرویم و با همان وجه با خدا روبهرو میشویم. خدا و کارگزارانش بر اساس هویت کمالی، ما را شرح میدهند. ولی ما وجودمان را دربست به آن شارحان نمیسپاریم؛ بلکه در احکام و اخلاق و عقاید دین، چون و چرا میکنیم و دنبال توجیه میگردیم. غافل از اینکه به همان اندازه که کار را دست خدا ندهیم، دیگران یعنی ژن، تربیت، مدرسه، جامعه و در یک کلام، شیطان و هوای نفس، ما را شرح میدهند.
حال، کتاب وجودمان را بگشاییم و ببینیم چه خبر است! در شبانهروز نگران چه هستیم؟ از دست دادنها، همسر و فرزند، مال و مقام، شأن و شئون و...؟ آیا اصلاً نگران این هستیم که حق و وجود و ولایت در ما کو؟! بیایید خود را به خدا بسپاریم و بگوییم: "رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری"[3]؛ خدایا، وجودم از توست؛ خودت شرحش بده. همواره ببینیم انسان کامل چه کرده، همان را بکنیم؛ حتی به تقلید، که تقلید از او عین عقل است و هرچه از او مقلّدتر باشیم، بیشتر با او حرکت میکنیم. اگر او شرح وجود ما را به دست گیرد، رو به وحدتمان میبرد. آن وقت همۀ مراتب نیز وزیر و یارمان میشوند تا باکیفیت حرکت کنیم و به هویت انسانی برسیم.
در غیر این صورت، سالم به مقصد ابدی نمیرسیم و ما میمانیم با هویت ناقص و خرابمان؛ وجودمان هم که اسیر هوای نفس شده است. جسم، بُعد متشابه وجود ماست و انواع شک و شبههها را با خود میآورد. اما عقل، محکمات و یقینی است. باید شبهات را به محکمات بزنیم، جسم و دنیایمان را تسلیم روحمان نماییم و عقل و روحمان را تحریف نکنیم تا کاسۀ وجودمان وارونه نشود. وگرنه تا عمر داریم، در شبهات میمانیم و امورمان را بر همان اساس، حکم میکنیم. آن وقت هرچه عمرمان میگذرد، زمینیتر میشویم؛ تا جایی که هر روز بیشتر از مرگ میترسیم و روحیهمان حتی کشش این را ندارد که به تشییع جنازۀ دیگری برویم. چون نگران بازماندهها و پسماندهای خود هستیم؛ درحالیکه همه برای ما فانیاند. کلاً وجود را از یاد میبریم و حتی دم مرگ هم دنبال مال و فرزند و زندگیمان هستیم.
خلاصه آنکه این مغالطه، به کلمۀ وجود ما برمیگردد و تیشه به ریشۀ هویتمان میزند. شاید نماز و روزۀ قضا نداشته باشیم؛ اما اگر هویتمان انسان نباشد، فایده ندارد؛ چون این عبادات، برای انسان است که خواسته کاملترین ظهور وجود باشد! اگر دچار این مغالطه شویم، دیگر خود را نه در وجود و حقیقتمان، بلکه تنها در اسم و چهره و اصل و نسب و شأن و شئونمان میشناسیم و درنتیجه طبق قانون همین ظواهر عمل میکنیم؛ درحالیکه اینها کپی وجود ما هستند، نه اصلمان. اینجاست که خداوند میفرماید: "وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيّاً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبيناً"[4].
[1]- سورۀ انسان، آیۀ 3 : همانا ما راه را به او نمایاندیم؛ چه شاکر باشد، چه کفران کند.
[2]- تفسیر انسان به انسان، صص354-355.
[3]- سورۀ طه، آیۀ 25 : پروردگارا، سینهام را شرح بده.
[4]- سورۀ نساء، آیۀ 119 : و هرکس شیطان را ولیّ خود بگیرد، به راستی زیان آشکاری کرده است.
نظرات کاربران